افتادنت
مامانیییییییییییییییی امشب از روی مبل افتادی پایین امروز بعد از کشمکش زیاد تصمیم گرفتیم بریم رای بدیم با بابایی بهت شیر دادم و بردمت پایین پیش عمه سمیه و ما رفتیم مدرسه رازی واسه رای اینقد شلوغ بود که از ساعت 7:30تا 10:30 اونجا بودیم. وقتی برگشتیم مامانی بهت شیر دادو بابایی رو صدا کرد که تو رو بگیره من رفتم آشپزخونه کیک بخورم بابایی تو رو گذاشت روی مبل خودشم پیشت نشست یهو یه صدایی امد دیدم مادر جون عمه سمیه بابایی هجوم آوردن رو زمین تا نگو غلتیدی از رو مبل افتادی پسرم نمیدونی چقدر گریه کردیو گریه کردم عزیزم الهی مامان فدات شه مامان برات بمیره که اینجوری افتادی قربونت برم الانم از خواب بیدار شدی پیش عمه سمیه و مادر جونت د...
نویسنده :
خاطره
23:42